جدول جو
جدول جو

معنی خان سلطان - جستجوی لغت در جدول جو

خان سلطان
(سُ)
ملقب به لیلی زن اسکندر بن قرایوسف بود و این زن با قباد نام فرزند اسکندر سر و سری داشت. چون اسکندر بقلعۀ النجق رفت با قباد و لیلی آغاز خشونت و بدمزاجی گذارد و گفت: چرا ساوری و پیشکش برای مولانا میرزا شاهرخ فرستاده اید قباد و لیلی پنداشتند که او بسرّ آنها پی برده و بظاهر پیشکش را بهانه کرده است. چون اسکندر آنها را تهدید بقتل کرد آندو در پی دفع شر افتادند و شبی که اسکندر سخت شراب نوشیده و بر بالای بام خفته بود لیلی نردبان را بالا نکشید و قباد ببالای بام درآمد و تیغ بر اسکندر پدر خودراند. (از حبیب السیر ج 3 چ کتاب خانه خیام ص 627)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سُ)
دختر امیر مبارزالدین محمد آل مظفر بود. امیر مبارزالدین این دختر وسلطان بایزید را از بدیع الجمال داشت. خانزاسلطان زنی صالحه و متعبده و خیره بود و بزیارت حرمین اسعاد یافت و عمر دراز کرد. (از تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 161)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
ظاهراً در این شعر منظور چاردرویش است:
بدان چار سلطان درویش نام
شده چارتکبیر دولت تمام.
نظامی.
و رجوع به چار درویش شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سُ)
دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 37 هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز، کنار راه مالرو رکن آباد به مغانک واقع است. جلگه و معتدل است و 2537 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان بافتن قالی و جاجیم وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام دختر سلطان سلیم خان عثمانی است. او در آغاز همسر لطفی پاشای صدراعظم بوده و در محلۀ داودپاشای اسلامبول مسجدی جامع و خانقاهی بنیان نهاده و بعدها آن خانقاه را مدرسه کرده است. (خیرات حسان ج 2 ص 104)
جلال الدین. خواهرزادۀ امیرمبارزالدین محمد که در سال 755 هجری قمری او را به نیابت از طرف خود بشیراز فرستاد. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 106)
نام دختر سلطان سلیمان عثمانی است که تکیۀ شاه سلطان واقع در محلۀ ایوب اسلامبول را بناکرده است. (خیرات حسان ج 2 ص 104)
نام دختر سلطان مصطفی خان ثالث عثمانی و بانی بعضی از ابنیۀ خیریه بوده است. (خیرات حسان ج 2 ص 104)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
زن شاه محمود آل مظفر برادر شاه شجاع است که بعد از پدر (امیر مبارزالدین محمد) از طرف برادر امارت اصفهان و ابرقوه یافت. این زن دختر امیر غیاث الدین کیخسرو اینجو و بسیار با جمال و کمال بود. چون شاه محمود (شوهرش) خواجه تاج الدین محمدوزیر و محرم خود را بخواستگاری خواهر سلطان اویس ایلکانی فرستاد و خواجه تاج الدین توانست بر اثر کفایت و درایت خود نظر سلطان اویس ایلکانی را به این ازدواج جلب کند و مانع ازدواج این زن با شاه شجاع شود، خان سلطان را حسادت از طرفی و دشمنی با آل مظفر (زیرا آل مظفر براندازندۀ خاندان اینجو یعنی خاندان پدری خان سلطان بوده اند) از طرف دیگر بر آن داشت که بفکر شوهر خود افتد. لذا در خفیه شروع به اظهار عشق و دلباختگی بشاه شجاع کرد و او را دعوت به اصفهان نمود. شاه شجاع چون پیمان مودت با برادر خود شاه محمود بسته بود وبه آسانی نمیتوانست پیمان شکنی کند و به اصفهان حمله برد، لذا در پی بهانه برآمد و بشاه محمود نوشت چون امسال میخواهم دختر کوچک خود را به زنی شاه منصور درآورم مرا احتیاج بمال فراوان است. مرا کمک کن. شاه محمود در جواب گفت: من از خرج خود مانده ام چگونه میتوانم کمک تو کنم. شاه شجاع را این جواب بهانۀ نکویی شد وبا لشکری قصد تسخیر اصفهان کرد. چون به نزدیکی شهر رسید شاه محمود از در اطاعت درآمد و اظهار عجز و بندگی کرد. شاه شجاع که از آداب مردمی بی بهره نبود دلش بحال برادرش سوخت و از تسخیر اصفهان درگذشت و به شیرازرفت. در این میان جمعی از کسان شاه محمود به او رساندند که علت این حمله به اصفهان خان سلطان بوده است. از طرف دیگر خان سلطان که از شاه محمود فرزندی نداشت وشوهر خود را نیز بخود بی مهر می دید در پی جلب قلب اوبرآمد و اظهار حمل کرد. بعد از نه ماه فرزند کنیزکی را فرزند خود جلوه داد ولی بعد از یکسال این فرزند ساختگی درگذشت و او به عزا نشست. شاه محمود بر اثر این اعمال از ناحیۀ خان سلطان با وجود دلبستگی شدید که به او داشت از او زده شد و دستور خبه کردن او را صادر نمود و نیز جماعتی را به تبریز فرستاد تا زن جدیدش خواهر اویس ایلکانی را بیاورند. سلطان اویس خواهر خود را با لشکری کثیر به اصفهان روانه کرد. شاه محموددر این بین از کشتن زن خود پشیمان شد و آنقدر ناله و ندبه نمود و صورت خراشید که ’دوندی’ زن جدید پس ازورود به اصفهان در پنهانی از فرط حسد و غضب دستور داد تا قبر خان سلطان را بشکافند و جنازه او را بسوزانند. (از تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 260، 261، 262، 263)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سلماسی، میر جماعت لک سلماسی، و در سلک امرای عظام عصر شاه عباس بزرگ انتظام داشت. (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ج 2 ص 1087)
لغت نامه دهخدا
(دِ سُ)
وی از ایل جلالوند وعم ّ کرمخان است. هنگامی که محمدخان زند بقصد متفق کردن ایلات وند که در گیلان و کاروان و سایر نقاط می بودند به صوب گیلان رفت، کرم خان و صادق خان با دویست سواربه نزد وی آمدند. (مجمل التواریخ گلستانه ص 253)
لغت نامه دهخدا